قدم زنان در بین مزار شهدای شهیدآباد دزفول می رفتم تا رسیدم به مزار " شهید علی یار خسروی "
مادر شهید را که دیدم، سلام کردم و نشستم
از او خواستم تا حکایت شهید 16 ساله اش را از زبان خودش بشنوم
به زبان بختیاری شروع به سخن گفتن کرد:
... پارچه ای به دستم داد و گفت باز کن
لباسی بود که به تنم کردم، ولی کوتاه
گفتم چرا کوتاه است؟
گفت: 16 سال نزد تو امانت است؛
از او نگهداری کن، بعد از 16 سال تحویل میگیریم!!!
گفتم: خانم! نامت چیست؟
گفت: خودت میدانی !!!!!!!!!!
حالا برای خودش، مردی شده
...برای آخرین بار که به جبهه رفت، مضطرب بودم
گفت: مادرجان! نگران نباش؛ 22 شب دیگه برمیگردم
وقتی رفت، پدرش گفت: "علی یار " دیگه برنمی گرده!
گفتم: چرا؟
گفت: 22 روز دیگه، 16 سالش تموم میشه....
22 شب بعد، شهید شد
فردا شب (شب بیست و سوم) همین جا (شهیدآباد) دفن شد
خودش در وصیت نامه اش نوشته:
....مادرجان! فقط این را بگو که خدایا فرزندم را قبول کن و امانت را سالم تحویل دادم
شیربتی
www.shirboti.ir