باسم ربّ العالمین
سلام
جای همه ی شما خالی، به اتفاق عده ای از نخبگان دانش آموزان اصفهان، چند روزی میهمان شهدای شلمچه بودیم؛ و تصمیم گرفتم گوشه ای از این سفر قشنگ را برای شما هم تعریف کنم تا از حال و هوای این روزهای یادمان های دفاع مقدس مطلّع بشید.
شاید بشه گفت که سالی چندین مرتبه به سفر راهیان نور میرم اما این یکی سفر، جزو بهترین سفرها بود؛ یه جورایی شهدا میهمانی خصوصی گرفته بودند...
وارد گلستان شهدای اصفهان که بشی، چند تا دانش آموز می بینی که هر کدامشون برای خودش پای مزار شهیدی خلوت کرده؛ چندنفری هم دور هم جمع شده، گل میگن و گل میشنون؛ عده ای هم مشغول پذیرایی و تدارک مقدمات سفر و...
و من هم به رسم همیشگی، اولین جایی که سراغ میگیرم، مزار شهدای گمنام است که به رسم ادب، از آنجا سلامی به مادرشان فاطمه زهرا سلام الله علیها میدم و...
وقت رفتن نزدیک شده و باید همه با هم سوار اتوبوس ولوی جوان سیر ایثار بشیم که مقصدش مناطق عملیاتی جنوب هست....
نمازجماعت را که در کنارشهدای گمنام اندیمشک خوندیم، به سمت پادگان شهید محمودوند اهواز حرکت کردیم..
و اینجا بوی شهدا به مشام میرسه؛ چقده بو نزدیکه؛ آره! 8 تکه پارچه سفید که چند تکه استخوان شهید و در خودشون جا دادند، توی معراج شهدا چشم نمایی میکنه که 7 تا از اونها مثل مادرشون فاطمه زهرا سلام اله علیها بی نام و نشون هستند و گویا فقط یکیشون نان داره که اون هم اسمی ازش پیدا نبود...
القصه: ما را باش همه به قصد زیارت اومده بودیم؛ اما در کمال ناباوری، قرار شد دانش آموزان لباس خاکی بپوشند و برن برای خادمی؛ خادم الشهداء...
یه عده فتح المبین و یه عده هم شلمچه؛ و قرعه برای من به نام شلمچه افتاد و شدم خادمِ خادم های منطقه شلمچه...
ادامه دارد