یک وقتی که هنوز حسینیه ی شهدای گمنام طلائیه به صورت کنونی نبود، و با دیواری از حصیر ساخته شده بود، عکسی نصب شده بود که محتوایش، دو استخوان پا بود و یک جمجمه ی شهید
آن جا بود که دستنوشته ای از دختر خانمی به زیر آن عکس یادگار مانده بود: (ای سر و پا! من بی سر و پا کنار شما، خودم را کنار شما پیداکردم)
و این، حکایت بسیاری از آدمهایی از جنس من و شماست که راه را از شهدا یادمیگیرند...
و این روزها، باز هم شهدا میهمان نوازی میکنند
آن ها میزبان نوجوانانی هستند که باید میز و نیمکت کلاس را رها کنندو پا به مقتل شهدا بگذارند تا بدانند درس خواندشان را مدیون که هستند...!!
و اگر شما نمیتوانی زائر آنها باشی، دو استخوان پا را در این عکس مشاهده میکنی که بعد از سالها، در پوتین مانده و برای من و تو حرف ها دارد....
میتوانی از همین جا تو نیز با آنها درد دل کنی...