سفارش تبلیغ
صبا ویژن


منوی اصلی
همسنگران جنگ نرم
مراجع عظام تقلید
آمار وبلاگ
  • همراهان امروز :17
  • همراهان دیروز : 25
  • کل همراهان : 171387
  • تعداد کل یاد داشت ها : 128
  • آخرین بازدید : 103/2/14    ساعت : 7:12 ع

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها

ماه ها و هفته ها، روزها، ساعت ها، دقیقه ها، ثانیه ها و لحظه ها می گذرد و ما را نزدیک می کند به روزهایی که متعلّق است به مادر...

آری! مادر

چه نام زیبایی!

اما این روزها، نام مادر، آتش به دلمان می زند

آتشی که 1424 سال است، بر دلهامان مانده

... سال یازدهم هجری قمری، مدینه، شهر رسول الله صلی الله علیه وآله، داغ دار پدر خود است

مدینه، پدری را از دست داده که تمام تاریخ، همچو اوئی به خود ندیده است

...ولی هنوز پیکر پدر بر زمین است که فرزندان ناخلف او، گرد هم جمع آمده و دعوای تقسیم نا به حقّ میراث او را به راه انداخته اند

دعوایی که لکه ی ننگی بر تاریخ به جا گذاشت که هرگز تا روز قیامت و محکمه ی عدل الهی، پاک نخواهد شد

......پیکر مطهر پدر، به خاک سپرده شد

و میراث ها نیز تقسیم شد

یکی شد خلیفه ی صدیق، یکی شد فاروق، دیگری شد.......

هر کس، هر چه توانست، برداشت

.... و این خانه ی وحی است که اهلش ماتم زده و گریانند

همان خانه ای که پدر، روزانه، پنج بار دستانش را بر آن تکیه می داد و باصدای بلند می فرمود: السلام علیکم یا اهل بیت النبوّه

آن ها می فهمند چه کسی را از دست داده اند

این فهم به دیگران نیامده

...... بماند که چگونه آمدند تا اهل این خانه را برای تایید این تقسیم نابه حقّ، همراه کنند

اما این روزها که از درب آن خانه بگذری، صدای گریه می آید

گریه ای جانسوز که نا اهلان را بی تاب کرده

آری! گریه، گریه ی مادر است

مادر هجده ساله

او که آخرین روزهای عمرش را سپری می کند

و به وعده ی پدر، اولین کسی است از امت، که به او می پیوندد

فاطمه ی زهرا، سیدة نساء العالمین

... و ما، به روزهای عزای او نزدیک می شویم

روزهایی که متعلّق به اوست

ایام فاطمیه


راستی شده با خود بگویی: ای کاش آن زمان بودم تا مادر را یاری می کردم و نمی گذاشتم امام زمانش امیرالمومنین علیه السلام را جلوی چشمانش، با دست بسته از خانه بیرون برند؟!

آری! یقینا دیگر آن ایام بر نخواهد گشت؛ اما امروز، که بیش از 1400 سال از آن ماجرا میگذرد، همان هایی که این آرزو را در دل نگهداشته اند، در ایام فاطمیه، با لباس سیاهی که بر تن میکنند، دور هم جمع میشوند و با هر امکاناتی که در دست دارند، در احیا و تبلیغ حقانیّت حق امیرالمومنین علیه السلام و عزای مادر، تلاش می کنند و البته در این راه بسیار ارزشمند، از هیچ تلاشی هم، دریغ نمی کنند.

و اگرچه تاریخ بر نمی گردد، ولی آنها خود را با تاریخ همراه می کنند و خوب فهمیده اند که امروز، باید این گونه، از مادر دفاع کنند.

امید که ما نیز یکی از آن ها باشیم








      

قبلا از انتشار عکس مربوطه، عذرخواهی می کنم و فقط به جهت ارائه ی سند مظلومیت شیعه و جنایت بازماندگان بنی امیه لعنة الله علیهم، آن را  در سایت قرار دادم.

پیکر مطهر شهید اسماعیلی را درحالی یافتیم که سری بر بدن نداشت...

ادامه مطلب...




      
چه بگویم جز اشک ؟!!!
نمیدونم حس شما از این عکس، چیه!
و نمیدونم چه صحنه ی تاریخی را براتون به خاطر میاره؛
ولی اصلا تصورّش برایم سخته
این تصاویر، زندگی ام را به هم ریخت...
 از دست رفتن مادر در برابر چشمان کودکش. تمام فرصت، تنها ثانیه ای، آن هم برای خداحافظی ...
جز دندان بر دندان فشار آوردن، و جمع کردن تمام بغض چاره ای ندارد، برای روزی که انتقام سیلی...







      

مادرم!

زمانی که خبر شهادتم را شنیدی، گریه نکن ...

زمان تشییع و تدفینم گریه نکن ...

زمانی که وصیت نامه ام را خواندی، گریه نکن ...

فقط زمانی گریه کن که مردان ما، غیرت را فراموش می کنند و زنان ما، عفت را ...

وقتی جامعه ی ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است...

وصیت نامه شهید " سعید زقاقی "






      
امانت سبز

قدم زنان در بین مزار شهدای شهیدآباد دزفول می رفتم تا رسیدم به مزار " شهید علی یار خسروی "

مادر شهید را که دیدم، سلام کردم و نشستم

از او خواستم تا حکایت شهید 16 ساله اش را از زبان خودش بشنوم

به زبان بختیاری شروع به سخن گفتن کرد:

... پارچه ای به دستم داد و گفت باز کن

         لباسی بود که به تنم کردم، ولی کوتاه

                                  گفتم چرا کوتاه است؟

گفت: 16 سال نزد تو امانت است؛

                    از او نگهداری کن، بعد از 16 سال تحویل میگیریم!!!

                                                                      گفتم: خانم! نامت چیست؟

                                                                      گفت: خودت میدانی !!!!!!!!!!

        حالا برای خودش، مردی شده

...برای آخرین بار که به جبهه رفت، مضطرب بودم

            گفت: مادرجان! نگران نباش؛ 22 شب دیگه برمیگردم

وقتی رفت، پدرش گفت: "علی یار " دیگه برنمی گرده!

                                                                     گفتم: چرا؟

                                                                     گفت: 22 روز دیگه، 16 سالش تموم میشه....

22 شب بعد، شهید شد

فردا شب (شب بیست و سوم) همین جا (شهیدآباد) دفن شد


خودش در وصیت نامه اش نوشته:

....مادرجان! فقط این را بگو که خدایا فرزندم را قبول کن و امانت را سالم تحویل دادم

 

شیربتی

www.shirboti.ir






      

امروز: شنبه 5 بهمن 1392

چیزی نمونده!

اونهایی که انتظار فاطمیه می کشید! فقط 48 روز دیگه مونده

یه دستی بجنبونید که وقتی نمونده! فقط 48 روز !!!!






      
تاکسی شکلاتی

در این زمانه که بعضی ها همه چیز را با حساب دو دوتا چهار تا ارزیابی می کنند و بسیاری از مفاهیم دینی و اخلاقی مثل برکت، ایثار و ... کم رنگ تر شده. در دنیایی که توحید افعالی ( عامیانه بگویم: همه کاره بودن خدا ) مشتری ندارد و به جای آن شعور کیهانی را به خورد مردم می دهند و قانون راز می شود همه کاره ی عالَم و بازیگر نقش خدا می شود. در شرایطی که گفتن این جمله ( امیدت به خدا باشد، خدا بزرگ است و رزاق ) با کلی استرس همراهه که حالا مخاطب چه بلائی سرت خواهد آورد و هزار صغری و کبری می کند تا به تو بفهماند که فضائی داری بحث میکنی، گاهی خدای متعال برای تذکر و یاد آوری اینکه من هم هستم، به من توجه کنید، مواردی را به رخ جامعه می کشاند که بسیار قابل دقت و تامل است. در این مطلب شرح احوال شخصی را میخوانید که مطمئنم با شروع به خواندن آن تا آخر میخ کوب میشوید.

پس کمی با حوصله، بسم الله . . . 


شاید شما هم مثل ما، اوّل ایشون رو نشناسید. یا شاید اسمشون رو شنیدین، تو اخبار تلویزیون، تو گزارش های رادیو تهران، تو مصاحبه های مجلات و روزنامه های مختلف و .... . ایشون راننده یه تاکسی متفاوت هستن. نمی دونم تا حالا چند بار سوار تاکسی شدین و از برخورد راننده محترم، دلخور شدین، بهتون بر خورده یا شایدم حرفتون شده. ولی اگه مثل من شانستون زده و سوار تاکسـی شکلاتی شدین، که لذت خوندن این مصاحبه براتون دو چندان میشه. دیگه بیشتر از این منتظرتون نمی ذارم، چون میدونم که دلتون واسه مصاحبه های ما تنگ شده و ( چشم غرّه ) خیله خٌب بابا! شوخی کردم!


این شما و این هم آقا مجتبی، صاحب تاکسی شکلاتی:

  ادامه مطلب...




      

پادشاهی در یک شب زمستانی در کاخ به یکی از نگهبانان برخورد کرد و گفت: سردت نیست؟! سرباز گفت: عادت دارم و تحمل می کنم.

شاه گفت: می گویم برایت لباس گرم بیاورند و رفت. وقتی به جای گرم و نرمی رسید فراموش کرد که چه قولی به سرباز داده بود.

صبح جنازه نگهبان را پیدا کردند در حالی که روی دیوار نوشته بود " من به سرما عادت داشتم، وعده لباس گرمت مرا از پای در آورد".

وعده ها اگر فراموش شوند قدرت تخریبشان شاید از بمب اتم هم بیشتر باشد. ملت ایران الان چشم انتظار عمل به وعده هایی هستند که در زمان انتخابات داده شد. وعده کلید حل مشکلات، وعده اعتدال، وعده رسیدگی به معیشت مردم، وعده پرهیز از کار جناحی و سیاسی بازی ( که مردم ایران از آن خسته هستند ) و وعده ادب و اخلاق، وعده تدبیر، و ... .


امید


رئیس جمهور باید حواسش را خیلی جمع کند که روحیه امید مردم که یکی از جلوه های آن حضور در پای صندوق های رای بود، خدای ناکرده به یاس و نا امیدی تبدیل نشود.

سونامی بزرگی که که الان ملت ایران را تهدید می کند سونامی یاس سیاسی است که امیدوارم با درایت مسئولین به وقوع نپیوندد.







      
گروه سومی ها !!1

قدیما می گفتند دو گروه هستند که گاها اعصابشون خورده و نباید دَم پرشون رفت. یکی آدمهایی که ازدواج کرده اند البته از نوع نا موفق آن و دیگری آدمهایی که موج انفجار آنها را گرفته - که امیدواریم خدا هر چه سریعتر شفایشان بدهد. اما متعجبم وقتی می بینم بعضی از نسل جوان کنونی نه ازدواجی کرده و نه در جنگی حضور داشته ولی باز هم ... .

فکر کنم گروه سوم را باور نمی کردند وجود داشته باشد که در تقسیم بندی بیاورند. یعنی افرادی که خدا را در زندگیشان حذف کرده اند.

افرادی که فکر می کنند چون مشکل دارند به خدا نمی رسند و وقت برای او ندارند.

ولی نمی دانند که

"چون به خدا نمی رسند تمام زندگی شان سرشار از مشکل است و اعصاب معصاب ندارند"



توبه






      
49 روز تا فاطمیه ...

 

نمایی از درب خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها و نمایی قدیمی از کوچه ی بنی هاشم که بعدها توسّط وهابیّون تخریب شد.

تصاویری از درب خانه حضرت زهرا و کوچه بنی هاشم

تصاویری از درب خانه حضرت زهرا و کوچه بنی هاشم

توضیح: این شعر توسط " البوصیری " شاعر اهل تسنّن قرن هفتم هجری در وصف حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله سروده شده است که چند قرن است بر قفل درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها نقش بسته است که نشان دهنده ی اعتقاد وی به شفاعت می باشد:

" هو الحبیب الذی ترجی شفاعته لکلّ هولٍ من الاهوال مقتحم "

ترجمه: ( او "حضرت رسول الله"، دوستی است که در همه ی پیشامدها و حوادث ناگوار، امید شفاعت از او می رود)

 

تصاویری از درب خانه حضرت زهرا و کوچه بنی هاشم






      
<      1   2   3      >